پریا جونمپریا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
اِرمیا جونماِرمیا جونم، تا این لحظه: 5 سال و 21 روز سن داره

✿ تنــ♥ـها دلیــل زندگیــ♥ــم ✿

بزرگ شدی...

سلام عزیز من لحظه های باتو چه زود میگذره ، بچه ها بزرگ میشن؛ بزرگا پیر میشن، پیرا هم میمیرن... این عکس مهر پارساله اینم خرداد امسال... یه کم مو دار شدی بالاخره منو بابا خیلی با تو شادیم و دوستت داریم.     ...
16 خرداد 1394

پریـــا و این روزاش...

سلام گل گلکم روزی هزار بار خدارو شکر میکنم که هدیه ای مثل تو رو بهم داد،خیلی دوسِت دارم عزیزم. بریم سر اصل مطلب:این روزا پوشک گیرون داشتیم یا به قول بعضیا بای بای پوشک. امروز نهمین روزیه که پوشک نیستی ، قبلا میخواستم دو ماه دیگه شروع کنم ولی یه دفه تصمیمم عوض شد و صبح روز دوشنبه هفته پیش دیگه پوشکت نکردم؛ روز اول دو جا از فرش رو آب دادی- روز دومم دو جای دیگه ،روز سوم بیشتر مواظب بودم .5شنبه هم دو جا -جمعه خونه مامانی بودیم ،جایی که هستیم یا کسی که خونمونه نمیخای بیای دستشویی ولی خونه مامانی جایی رو آب ندادی. از شنبه هم روزی چند بار میگی جیش   ، چند بارم خودم میبرمت ،فک کنم داریم موفق میشیم .از قبل خیلی خیلی واسه این کا...
12 خرداد 1394

شیرین زبونی های دختـــ♥ـــرم

سلام عزیز دلم این روزا خیلی از کلمات رو میگی ،بیشترشو به زبون خودت ولی خیلی از کلمات رو درست تلفظ میکنی.بعضی هارو هم برات هجّی میکنم درست میگی ولی یه دفه که میخای بگی نمیتونی. یه بازی یا بهتر بگم سرگرمی منو تو اینه : مامان:تو دختر مامانی؟   پریا: آها مامان:تو جیگر مامانی؟    پریا: آها مامان:تو خوشگل مامانی؟   پریا: آها مامان:تو عسل مامانی؟   پریا: آها     و این کار ادامه داره با سوالایی از این دست...... تازگی بله گفتن رو یاد گرفتی. من: دختر مامان   پریا: بله     من: عشق مامان   پریا: بله     من:...
3 خرداد 1394

روزهای بهاری

سلام گل دختر مامان                         تو این یک ماه گذشته نتونستم وبلاگتو به روز کنم ،البته آخر این پست بهم حق میدی.بریم سر اصل مطلب ههههه..... روز 15 فروردین پروژه شیر گرفتن رو شروع کردیم،سخت بود اما گذشت،چند شب خیلی گریه کردی روزی هزار بار  ام میخواستی؛موفق شدیم ولی بعدش ماجراها داشتیم. توی تعطیلات عید یه کم سرفه میکردی بعدش بهتر شدی و ام رو که ترک کردی دوباره بدتر شدی چندبار دکتر رفتیم عکس از ریه و آمپول و ... خوب نشدی ؛آخرش مجبور شدیم 4-5 ساعت بستریت کنیم ،سرم و چنتا آمپول که خوردی بهتر شدی.ا...
18 ارديبهشت 1394

مسافرت نوروزی

سلام عشق مامان مسافرتمون از پنجم فروردین شروع شد،رفتیم کاشون خونه آقاجون(با عمه و مامانی و آقاجون). تو تعطیلات خیلی دختر خوبی بودی ،خیلی خوش گذشت . دید و بازدید از اقوام و گردش تو طبیعت و چنتا مهمونی ،عیدی دادن و عیدی گرفتن و یه مسافرت یه روزه به قمصر. روستای محل زندگی آقاجون (علوی)40کیلومتری کاشونه،ولی ما خیلی از جاهای دیدینی کاشونو ندیدیم.به خاطر اینکه هر وقت میریم خونه آقا جون انقد با خاله ها و بقیه اقوام سرگرمیم که یه دفه میبینیم یه هفته گذشت و هیچ جایی رو ندیدیم. اما امسال به بابا گفتم حتما یه جایی بریم،یه روز رفتیم کاشون یه کم گشتیم بعدش رفتیم به سمت قمصر-خیلی جای قشنگی بود.البته بیشتر کارگاه های گلاب گیری بود که ما توی ر...
18 فروردين 1394

روزهای اول سال

سلام گل گلکم این روزا رو همیشه دوست داشتم،پریشب خونه آقاجون سبزی پلو ماهی خوردیم.دیروزم خونه مامانی و دختر دایی مامانو بابا رفتیم عید دیدنی. وقتی کار بدی میکنی و دعوات میکنم خیلی جالب قهر میکنی،پریشب داشتم کارای بدتو برای بابا تعریف میکردم خیــــــلی وقت قهر کرده بودی ،منو بابا هم ریزه ریزه بهت میخندیدیم. وقتایی که بابا خونه نیس منو  که بوس میکنی به طرف در خونه  یه بوسم واسه بابا میفرستی  چند روز پیش منو بغل کردی بعد گفتی بابا و رفتی دم در خونه دستاتو باز کردی  و به در خونه چسبیدی منم از خنده مرده بودم. بعد دو سال یه کم موهای جلوی سرت بلند شده منم یه کش کوچولو زدم به سرت دوتایی کلی ذوق کردیم و ازت چنتا عکس گ...
3 فروردين 1394

***سال نو مبارک***

سلام عزیز دلم سال 93 با تمام سختی ها وآسونی هاش تموم شد و یه سال دیگه شروع شد.یه برگ از دفتر زندگیمون ورق خورد، امیدوارم این سال جدید برای همه سال خوبی باشه و سرشار از موفقیت.اونایی که مریضن خوب بشن وهر کسی هر چی از خدا میخواد بهش بده...                                                    ...
1 فروردين 1394

22 ماهگی

سلام قشنگم (15 اسفند) 22 ماهگیت مبارک... وقتی خوب فک میکنم اصلا باورم نمیشه که منم مادر شدم،نزدیک به دو سالـــــــه .... ایشاله 120ساله بشی دختر گلم. نزدیک چارشنبه سوریه ،وقتی تو کوچه صدای ترقه میاد دستاتو میبری بالا و میگی بووو=بووم                                 ...
17 اسفند 1393

روزهایی که میگذرد...

سلام عزیزکم این روزا مشغول خونه تکونی هستم شما هم که خیلی شیطونی و همش تو دست وپای من.امروز اومدم جارو برقی رو روشن کنم دیدم چنتا از اسباب بازیهای کوچولوتو انداخت توی جارو... گفته بودم میری توی اتاق و خرابکاری میکنی ،یکی از کارات اینکه میری سر کشو لباسات و همه رو میریزی بیرون؛یکی از کشوهای کمدت شال و روسری وچادرهای مامانه همه رو میریزی بیرون بعدشم میخای همه رو سرت کنی. از وقتی یاد گرفتی بگی : شی=شیر روزی بیست بار از مامان طلب شیر میکنی خدا نکنه یه روز نداشته باشیم منو کچل میکنی ؛دیروز زنگ زده بودم به بابا باهاش حرف میزدم بهم میگفتی به بابا بگو شیر بخره(تو این جمله فقط بابا و شی رو میگی بقیه رو با ایما و اشاره به مامان تفهیم ...
13 اسفند 1393